قرآن مجيد كتاب زندگي و نسخه تكامل و سعادت آدمياست؛ بنابراين بجا و ضروري است سوالهاي اساسي زندگي از ديدگاه قرآن بررسي و جواب داده شود. يكي از سوالهاي مهميكه همواره براي انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرينش است كه يك سوال ريشهدار و اساسي است و بشر همواره ميخواسته بداند براي چه آفريده شده است و هدف از زندگي چيست؟ وقتي به قرآن مجيد مراجعه ميكنيم چند دسته از آيات پاسخ سوال ما هستند كه در اين نوشتار مورد بررسي قرار خواهند گرفت
«يعبدون» از ماده عبادت به معني اطاعت است؛ در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناي طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معني خضوع و انقياد گرفته است؛ در كتاب شريف التحقيق في كلمات القرآن المجيد ميخوانيم: اصل در ماده آن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت ميباشد؛ بنابراين نتيجه ميگيريم معناي عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبرداري است. عبادت بهعنوان فلسفه خلقت انسان براي تكامل و نزديكي به خداي متعال كه كمال مطلق است ميباشد؛ بنابراين عبادت راه و وسيله است براي رسيدن به كمال نه اينكه هدف نهايي و غايهالغايات باشد بلكه هدف مقدمي است و چون راه نزديك شدن به كمال مطلق فقط يكي است و آن همان خط مستقيم است، لذا فرمود فقط براي عبادت خلق كردم و در سوره .يس فرمود صراط مستقيم عبادت خداست؛ راه فقط يكي است و آن هم طريق عبادت و بندگي خداست.
در سوره اعراف ميفرمايد: «وَلَقَد ذَرَأنَا لجهنم كَثيرًا مّنَ الجنّ وَالانس» سوال ميشود چرا اكثر جن و انس به جهنم ميروند؟ چرا اكثريت دنبال غرض اصلي نيستند؟ مگر نه اين است كه خداجويي فطري بوده و دين مطابق فطرت آدمياست. كما اين كه ميفرمايد: «فَأَقم وَجهَكَ للدّين حَنيفًا فطرَتَ اللَّه الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لاَ تَبديلَ لخَلق اللَّه ذَلكَ الدّين القَيّم وَ لَـكنَّ أَكثَرَ النَّاس لاَ يَعلَمون؛ پس رو سوي دين حق كن در حالي كه ثابت و استوار بر آن هستي اين سرشتي است كه خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش الهي نيست اين است آيين استوار ولي اكثر مردم نميدانند.
جواب: حركت در مسير كمال و غرض اصلي منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است؛ اما چون اكثريت كمال حقيقي را نميشناسند و لذت رسيدن به آن را درك نميكنند؛ لذا در صدد آن بر نميآيند. هر چند يك امر فطري است؛ اما نياز به بيداري و توجه دارد و در اكثر مردم نيازمند راهنمايي و بيدار كردن است كما اين كه يكي از وظايف انبياي الهي(ع) بيدار كردن فطرت آدمياست: «تا اين كه بخواهند عهد فطري او را ادا كنند و نعمت فراموش شده او را به يادشان آورند.» به قول حضرت امام (ره) گرچه نقش انساني مفطور به توحيد است اما در اول و شروع زندگي با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو ميكند و اگر انسان خود را تربيت نكند غرق در حيوانيت شده و هيچيك از معارف الهيه در او بروز نميكند و انوار فطري خاموش ميشود. بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان را از فطرت الهي خود غافل مينمايد و اثر اين غفلت راه جهنم را ميپيمايد. حال ممكن است اين سوال مطرح شود كه چرا خداي متعال اين غرايز حيواني و مادي را در نهاد آدميقرار داده است و بهطوري كه اكثريت را از هدف اصلي باز داشته است؟
در جواب به اين سوال توجه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم ميباشد؛ نكته اول اينكه ارزش كمال انسان به اختياري بودن آن است و سرّ اينكه ميتواند از ملائكه سبقت گيرد همين مختار بودن طي مسير كمال است و لازمه اختيار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگيزههاي مختلف است و اگر آدمي فقط يك گرايش ميداشت و آن هم كشش بهسوي خداي متعال، ديگر نميتوانست انتخابگر باشد و حال آنكه خصيصه و امتياز اصلي انسان اختيار اوست؛ بنابراين ضرورت دارد تا كششهايي در جهت مخالف عبادت و بندگي هم در او باشد تا خود يك طرف را انتخاب نموده و حركت نمايد.
نكته دوم، كمال انسان تدريجي و داراي مراحل است؛ يعني در طول زمان بهتدريج بايد كسب نمود، مرحله به مرحله پيش رفت و در همه مراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طي همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.
با توجه به اين دو نكته راز وجود گرايشهاي طبيعي و دنيايي در نهاد آدميآشكار ميگردد؛ زيرا فرض اين است كه انسان انتخابگر باشد و لازمه آن وجود كششهاي متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به كمال تدريجي در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحي روزگار بگذراند تا زمينه تكامل او فراهم گردد و زندگي دنيايي نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژهاي است. غرايز و ميلهاي طبيعي انگيزههايي هستند براي تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل؛ لذا وجود آنها براي ادامه حيات ضروري است و بدون آنها حياتي نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بهعلاوه اين ميلها زمينهساز امتحان آدمينيز ميباشد.
پس گرايشهاي انسان را ميتوان به دو شاخه كلي تقسيم نمود: «يكي براي حفظ موجوديت و زندگي انسان در دنيا و دوميبراي كسب كمال و طي مسير اصلي. غايت اولي بقاي انسان در دنيا و غايت دومي رسيدن به كمال و رحمت بيكران الهي است.»
شاخه اول خود به خود به فعليت ميرسد اما قسم دوم نيازمند توجه، تقويت و به فعليت رساندن است. عدهاي در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم ميشوند و در نتيجه رستگار نميشوند.
دسته ديگري از آيات قرآن كريم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلا بيان ميفرمايد: «هوَ الَّذي خَلَقَ السَّمَـوَات وَ الاَرضَ في ستَّه أَيَّام وَ كَانَ عَرشه عَلَي الماء ليَبلوَكم أَيّكم أَحسَن عَمَلاً؛ و او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش (و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بهخاطر اينكه) شما را بيازمايد كه كدام يك از حيث عمل بهترين هستيد.»
«الَّذي خَلَقَ المَوتَ وَ الحَيَوهَ ليَبلوَكم أَيّكم أَحسَن عَمَلاً وَ هوَ العَزيز الغَفور؛ كسي كه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين عمل بهتري داريد و او شكستناپذير و بخشنده است.» در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسانها بيان شده است. حتي قرآن كريم نعمات و زيباييهاي زميني را هم بهخاطر امتحان خلق فرموده است كما اينكه ميفرمايد: «انَّا جَعَلنَا مَا عَلَي الاَرض زينَهًِ لَّهَا لنَبلوَهم أَيّهم أَحسَن عَمَلا؛ همانا ما هر آنچه روي زمين است آرايش و زينتي براي آن قرار داديم تا انسانها را بيازماييم كه كداميك بهترين عمل را دارند.»
منظور از ابتلا و بلا همان امتحان و آزمون است، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداي متعال با آن بندگان خود را آزمايش كند بلا خواهد بود و امتحان حضرت حق يعني همين امتياز واقعي بشر از يكديگر است؛ پس نتيجه آزمايش الهي جدا شدن شقي از سعيد است.
غرض از امتحان چند چيز ميتواند باشد: يكي اينكه براي كسب علم و رفع جهل باشد؛ يعني امتحانگيرنده ميخواهد بهوسيله امتحان كسب آگاهي نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهي صادق نيست؛ زيرا عالم به همه چيز است و نيازي به كسب علم ندارد؛ «انَّ اللَّهَ عَليم بذَات الصّدور؛ همانا خدا به راز درون سينهها داناست« .»يَعلَم خائنَه`َ الاَعين وَ مَا تخفي الصّدور؛ خيانت چشمها و آنچه دلها پنهان ميدارند، ميداند.» گاهي هم امتحان براي رفع جهل نبوده بلكه براي تقويت و به فعليت رساندن استعداد است؛ يعني امتحانگيرنده ميخواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاي نهفته را به فعليت رسانده و آشكار نمايد؛ بنابراين ميتوان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براي افعال اختياري است تا آنچه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش يابد؛ يعني امتحان زمينهاي ميشود براي از قوه به فعل رساندن و تكميل نمودن. خداوند كه به وسيله بلاها و سختيها انسانها را امتحان ميكند براي اين است كه در پرتو بلايا هر كسي را به كمالي كه لايق آن است برساند و هر يك از اين مسائل جنبهاي از فرد را ميسازد. ابتلائات الهي تمريناتي براي پرورش و تقويت روح آدمياست لذا كساني كه استعداد ظرفيت و توان بيشتري دارند سهم بيشتري از بلايا را دارند.
بنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهي، گذرگاه آموزشي و پرورشي است نه اقامتگاه ابدي و التذاذي؛ لذا هر اندازه انسان در اين سراي به دنبال لذات و خوشگذراني باشد به همان مقدار از هدف اصلي و كمال حقيقي دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختيها بهخاطر خدا، سعادت انسان را دربر خواهد داشت. طبق آيات و احاديثي كه بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش ميباشد؛ اما همانطور كه گذشت و علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيه شريفه «وَ مَا خَلَقت الجنَّ وَ الانسَ الاَّ ليَعبدون» قابل جمع است
امتحان جزئي از عبادت و اطاعت است؛ معيار سنجش و ملاك ارتقا و عبور از مراحل مختلف تعبد و بندگي امتحان و ابتلا است. با امتحان ميزان تعبد مشخص و نمايان ميشود و امتحانهاي كوچكتر انسان را براي امتحانهاي سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد ميكند. همانطور كه بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفه فرمانبرداري و انقياد همراه با خضوع است و داراي مراحل و مراتبي است و تسليم و انقياد در برابر قضاي الهي و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاي طاعت و بندگي است. بنابراين امتحان هم نميتواند علت نهايي آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مسير و مقدمه كمال ميباشد.
از آيات مربوط به خلافت آدم در سوره مباركه بقره چنين بهدست ميآيد كه غرض از خلقت انسان خلافت و جانشيني خداي متعال است و چون خداي سبحان ميخواست جانشيني در زمين داشته باشد انسان را آفريد «وَ اذ قَالَ رَبّكَ للمَلَـئكَهِ انّي جَاعل في الاَرض خَليفَهًِ قَالوا أَتَجعَل فيهَا مَن يفسد فيهَا وَ يَسفك الدّماءَ وَ نَحن نسَبّح بحَمدكَ وَ نقَدّس لَكَ قَالَ انّي أَعلَم مَا لاَ تَعلَمون؛ و هنگاميكه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمين جانشيني قرار ميدهم (قرار دهندهام) گفتند: «آيا در زمين كسي كه در آن فساد ميكند و خون ميريزد قرار ميدهي؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد و تقديس تو ميكنيم. فرمود همانا من چيزي را كه شما نميدانيد ميدانم.»
بنابراين آيه شريفه فلسفه آفرينش انسان جانشيني خداست و چون خدا ميخواست خليفهاي داشته باشد آدم را خلق فرمود.
اين آيات دلالتي بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها... » دلالت ميكند كه خلافت منحصر در آدم عليهالسلام نيست؛ زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: «آدم خونريزي و افساد نميكند در حالي كه خداوند افساد انسان را رد نكرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معني نيست كه همه انسانها، بالفعل خليفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكهاي خلافت به چنين مقامي نائل ميشود و اين ملاك آراستگي به علم اسما است و كساني كه از آن بيبهرهاند از خلافت الهي محروم و بينصيب هستند.»
همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّي جاعل» نشانه استمرار است و اين دلالت ميكند كه خلافت مقطعي و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتي كه زمين و نظاميهست خليفه خدا هم وجود دارد.
حال اين سوال مطرح ميشود كه چرا خدا خواست خليفهاي داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است كه بخواهد ديگري به جاي او و در غياب او جانشيني نمايد؟
جواب اين است كه او بر همه چيز محيط است و همه جا حضور دارد و نزديكترين چيز است بنابراين غيبتي مطرح نيست بلكه مشيت الهي بر اين تعلق گرفته است مخلوقي داشته باشد كه با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبد اسما و صفات الهي را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فاني كند و متصل به درياي بيكران الهي گردد و كارهاي خدايي كند و خداي سبحان به مقتضاي كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال بينهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهي نيز گامي در جهت تكامل است و مرتبه برتري از سلوك است.
عبادت و ابتلا و امتحان انسان را به خلافت الهي سوق ميدهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافتترينها به مراتب و مراحل بالاي خلافت الهي بار مييابند همچون انبيا، اوليا و اوصيا (ع.)
اينك اگر در برخي روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شدهاند به خاطر اين است كه آنها بهترين امتحانها را ميدهند و عاليترين و كاملترين عبادت از آنها صادر ميشود و لذا به معناي واقعي كلمه خليفه الله و جانشينان تام حضرت حق هستند. خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است اما نميتواند غايت نهايي باشد چون در مورد غايت نهايي «چرا» جا ندارد؛ اما در مورد خلافت نميتوان سوال كرد چرا خدا ميخواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است كه رحمت و فياضيّت الهي كه عين ذات اوست اقتضا دارد كه خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحماني است. اينكه در سوره مباركه هود ميفرمايد: «الاَّ مَن رَّحمَ رَبّكَ وَ لذَلكَ خَلَقَهم...» استفاده ميشود مشمول رحمت الهي شدن علت خلقت است و اين را ميتوان غايت الغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامي كه در جهت كسب رحمت الهي قدم برميدارد در راستاي فلسفه خلقت گام برميدارد. در غير اين صورت در گمراهي و خسران است.